اهوراجوناهوراجون، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

روزمرگی های اهورای شیرینم

پارسال تو همچین روزی تو دل مامانت خونه کردی عشقم

عشق کوچولوی من پارسال تو همچین روزی (قمری) یعنی 20 ماه رمضان که پارسال میشد 7مرداد 1392 تو همین ساعات تو اومدی تو دلم و من استرس گرفتن یا نگرفتنتو داشتم که خدارو هزار مرتبه شکر تو رو بهم داد،من شب 21ماه رمضون تو بیمارستان بودم مامانم امروز گوسفند قربونی کرده خودمونم نذری فرستادیم حسینیه به یمن اومدنت ماه من...پارسال وامسال چقدر باهم تفاوت دارن پارسال این موقع همه ی وجودم نگرانی بود البته ناامید نبودم امسال وجودم پرآرامشه با دیدن گل روی تو...الان حمومت دادیم مثه یه فرشته خوابیدی کنارم...از خدا میخوام به حق این شبهای عزیز اونایی که منتظر نی نی هستن رو حسرت به دل نذاره و از گل کوچولوی منم محافظت کنه..
27 تير 1393

2ماه و 27 روز

سلام ماهکم اگه بدونی چه عشقی میکنم این روزا  با وجود تو،امشب واسه اولین بار بلندبلند خندیدی و من آنچنان ذوقی کردم که بیاوببین،انگار تمام دنیارو بهم داده بودن،بزنم به تخته خیلی شیرین شدی،کارای جدید  انجام میدی چندروزی عادت کرده بودی زبونتو میجویدی انگاری آدامس تو دهنت بود اون عادتو فراموش کردی الان لبتو میمکی دستاتو میکنی تو دهنت میمکی..خاله اشرف با آنیتا و ارشیا اومدن پیشمون خاله اشرف و ارشیا رفتن ولی خاله آنیتا مونده پیشمون...تو این مدت چندبار بردمت بازار و شما با علاقه دورو برتو نگاه میکنیو خوشت میاد هربارم که رفتیم آخرش خوابت میبره...خداروشکر خوابت بیشتر شده ،گریه هاتم یه کم کمتر شده..راستی عاشق زرافه ی رو کمدتی وقتی میبرمت ک...
13 تير 1393
1